من خودم درسم، خودم را میخوانم

ساخت وبلاگ
من خودم درسم، خودم را میخوانم

بخش اول زندگی زمانی است که هیچ چیزی در مورد آن به یاد نداریم. برای خود کاملا ناشناخته هستیم. می نشینیم پای سخنان دیگران تا از بچه گی های ما بگویند. گاهی خنده دار و بامزه و گاهی شاید هم نا امید کننده. به هرحال هرچه است خیلی خوب است که خود ما به یاد نمی آوریم.

سال ۱۳۸۵ سیلبرده، گیروی شهرستان

بخش دوم زندگی از زمانی شروع می شود که کم کم قادر به یاد سپاری هستیم. سالها بعد می توانیم به خاطر بیاوریم. این بخش خیلی مهم است. در این بخشی از زندگی قادر به انجام هیچ کاری خود مختارانه نیستیم. تمام هست و بود ما اطاعت از فرمان بزرگتر هاست. گاهی اگر خودسرانه کاری بکنیم که در آن خسارتی وارد شده باشد، سخت مورد توبیخ قرار می گیریم. طرز فکرهای خوب و بد اکثرا در این بخش شکل میگیرد. اگر توبیخ های مکرر را تجربه کنیم و بارها اصطلاحات چون "بی عقل"، "کم عقل"، "خر عقل" و از این نمونه توصیف هارا بشنویم، باور می کنیم که عقل نداریم. من از تجربه ی خودم می گویم و اصلا آرزویم نیست که برای شما نیز اتفاق افتاده باشد.
همیشه در خلوتها با خودم چنین می گویم: "یادش بخیر زمانیکه کاملا باورم شده بود که عقل ندارم". من به دلیل انجام کارهای خسارتبار و احمقانه صدها بار ملقب به القاب چون احمق، بی عقل، گاو و غیره شده بودم. هرکاری که می کردم اشتباه بود، نقص داشت، خسارتبار بود. من باور کرده بودم که عقل ندارم. خوب به خاطر دارم که همیشه ذهنم درگیر بود. از خودم می پرسیدم که چرا من متوجه نمی شوم؟ چرا چنین و چنان میکنم؟ به دلیل عذاب بسیار دنبال الگو بودم. مثل چه کسی باشم؟ از چه کسی پدر و مادر خیلی راضی است؟ اگر مثل او باشم مشکل من حل می شود؟ گاهی هم خیلی زیاد تر به فکر بودم. نمی فهمیدم که چرا فلانی می‌فهمد ولی من متوجه نمی شوم. از خودم سوال می کردم آنهایی که عقل دارند چگونه فکر می کند و چگونه به ذهن شان می رسد که فلان کار اشتباه است و فلان کار صحیح؟ بخش دوم زندگی من خیلی دشوار بود، خیلی سخت بود و خیلی خطرناک و آموزنده. وقتی تصمیم گرفتم این مطلب را بنویسم، خیلی حواسم جمع بود. رفتم به کودکی و به روزهای سخت و پر ارز رنج بی عقلی. وقتی دارم می نویسم در دلم می گویم کاش هیچ کسی چنین تجربه ی نداشته باشند. راستش اما خیلی هم بد نیست. فقط باید مواضب بود که اینچنین تجربه ها به نتایجی چون یاس، افسردگی، اعتیاد و مرگ نیز منجر می شود. واقعا باید خیلی مواضب بچه هایتان باشید.

لیسه خصوصی صادق آل محمد برنامه فرهنگی


در بخش سوم زندگی تقریبا فضای آزاد تری را در اختیار داریم. اگر از خطرات چون یاس و افسردگی، خودکشی و اعتیاد نجات یافته باشیم، کم کم اعتماد به نفس بوجود می آید. حتی سن و سال بالاتر ممکن است از توبیخ های سختگیرانه نجات دهد و این عزت نفس را نیز خلق می کند. کم کم داریم جسارت به خرج می دهیم که در بسیار امور سهم مستقیم داشته باشیم. ابراز نظر، موافقت و مخالف با دیگران را یاد می گیریم. تغییراتی که در اینجا قابل یاد آوری است این است که توبیخ ها کمتر می شوند، تحمل توبیخها بیشتر و امید برای یاد گیری قویتر. از حرفی کسی زیاد نمی ترسیم و امید را هم از دست نمی دهیم. به نحوی هنوزهم بسیار نمی فهمیم ولی مغرور و سرکش تشریف داریم. گرچه هنوز لیاقت لقب "بی عقل" داریم، اما جسارت و عزت نفس استوار نگه مان می دارد. با تمام این اوصاف هنوز هم اما خیلی جوانیم و انتظار نداریم که روزی شاید خیلی شکسته و متین باشیم یا روزی هم شاید خیلی ضعیف و نا امید.

اردوی تفریحی-فرهنگی در شمال ایران، رامسر

بخش چهارم(۲۰ سال بعد) در ۴۵ سالگی خواهم نوشت...


موضوعات مرتبط: تجارب experiences ، نظرات و نوشته های شخصی

اردوی نوروزی دانشجویان غیر ایرانی و در آمد من از این اردو...
ما را در سایت اردوی نوروزی دانشجویان غیر ایرانی و در آمد من از این اردو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bagmemory بازدید : 161 تاريخ : شنبه 11 فروردين 1397 ساعت: 13:19